مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ذکری
| ||
معنای ولایت فقیه: فقیه یعنی اسلام شناس. ولایت یعنی حکومت (ربوبیت تشریعی). حکومت در همه جای دنیا هست و هیچ جا هم به معنای محجور و سفیه و مجنون بودن مردم نیست. چون شبهه میکنند که وقتی میگویید ولیّ، پس یعنی مردم سفیه و مجنونند. که در پاسخ میگوییم هیچ ربطی به آن ندارد و ولایت به معنای حکومت است. اثبات ولایت فقیه: ادلهی عقلی: تمام فقها میگویند بحثی را که عقل میفهمد (اگر برهانی بفهمد نه به نحو ظن و گمان) دیگر هیچ نیازی به نقل نداریم. بحث ولایت فقیه نیز قبل از این که روایی باشد، یک بحث عقلی است. دلیل اول: 1- وجود حکومت در جامعه انسانی برای جلوگیری از هرج و مرج و تدبیر جامعه ضروری است. 2- حکومت ایدهآل و مطلوب، حکومتی است که حاکم آن اَصلح ِ آن سه شرطِ حاکم باشد. یعنی در رأس حکومت، انسان معصوم قرار بگیرد. 3- در صورت عدم دسترسی به انسان معصوم، سه فرض بیشتر مطرح نیست: فرض اول: هیچ کس حق حکومت ندارد. فرض دوم: غیر اصلح، حق حکومت دارد (هر کسی میتواند حاکم شود) یا (شورای رهبری) یا (دموکراسی غرب). فرض سوم: اصلح حق حکومت دارد. 4- فرض اول و دوم خلاف عقل است. چون اولاً وجود حکومت عقلاً ضروری است و ثانیاً با وجود اصلح، رفتن سراغ غیر اصلح عاقلانه نیست. 5- بنابراین عقل حکم میکند که در نبودِ انسان کامل، نزدیکترین حکومت به حکومتِ معصوم را باید تشکیل داد. 6- نزدیکیِ یک حکومت به حکومت ایدهآل، در سه امر متبلور است: فقاهت، تقوا، مدیریت. نتیجه: به حکم عقل، کشف میکنیم در زمان دسترسی نداشتن به معصوم، نزدیکترین شخص به او، اذن حکومت دارد. یعنی فقیه جامع الشرایط. دلیل دوم: 1- حکومت ضروری است. 2- خداوند اذن اجرای قوانین وحکومت را به حضرت رسول و اهل بیت (ع) داده است. یعنی اهل بیت (ع)، حق تصرف در جان، مال و آبروی انسان ها را دارند. 3- در صورت عدم دسترسی به معصوم، سه فرض بیشتر مطرح نیست: اول: خدا به هیچ کس اجازه اجرای احکام اجتماعی اسلام را نداده است. احکام تعطیل است تا زمان ظهور. دوم: خدا به غیر اصلح اذن اجرای احکام اجتماعی اسلام را داده است. سوم: خدا به اصلح اذن اجرای احکام اجتماعی اسلام را داده است. فرض اول و دوم خلاف عقل، حکمت و نقض غرض آفرینش است. به کسانی که ولایت فقیه را قبول ندارند میگوییم احکامی که خدا به خاطر یکیاش، مَلَک را کافر میکند، چگونه راضی به تعطیلی احکام اجتماعی که نسبتش با احکام فردی، 99 به 1 است، میشود؟ از طرف دیگر، اگر این احکام از ابتدا تأثیری در سعادت بشر نداشته، پس از اول، وضع احکام عبث بوده. و اگر تأثیر داشته، آیا میشود خدایی که ما را برای رسیدن به سعادت آفریده، راه رسیدن ما به سعادت را تعطیل کند؟ 4- در صورتِ نبودنِ انسان کامل، نزدیکترین شخص به معصوم، حق تصرف در جان، مال و آبروی مردم بر طبق میزان الهی را دارد. 5- نزدیکترین شخص به معصوم، کسی است که در سه شرط تقوا، فقاهت و مدیریت، بهترینِ جامعه خود باشد. نتیجه: در زمان غیبت، به حکم عقل، کشف میکنیم بهترین انسان در سه شرط مذکور، اذن اجرای احکام اجتماعی و تصرف در جان، مال و آبروی انسان ها را دارد. در زمان غیبت، حضرت صاحب قطعاً نایب دارند و نایبشان هم اصلحِ آن سه شرط است. و هر که نایبشان را رد کند به دلیل عقل و نقل مشرک است. مَن رَدّه کَالرّاد علینا و الرّاد علینا مُشرک. تشخیص اصلح: عقل برای تعیین اصلح در یک زمینه، به سراغ متخصصان همان زمینه میرود. در ولایت فقیه، دنبال فقیهِ با تقوای مدیر میگردیم. چنین کسی را خبرگانِ این سه امر جمع میشوند و تشخیص میدهند. و عقلاً هیچ راهی بهتر از این وجود ندارد و این راه چون عقلی است، حجت است و در قیامت میتوانیم به این حجت استدلال کنیم و اگر به آن عمل نکنیم مؤاخذه میشویم. برای انتخاب خبرگان، فقاهتشان را شورای نگهبان تأیید میکند و تقوایشان را مردم رأی میدهند و مدیریت را هم شورای نگهبان و هم مردم رأی میدهند. (تقوا یعنی این که مردم گناه علنی از او ندیده باشند) ولایت مطلقه: ولایت مطلقهی فقیه، به این معنا نیست که فقیه هرکار دلش خواست میتواند بکند. بلکه مطلق در مقابل مقید است. اول باید بببینیم ولایت مقیده یعنی چه؟ ولایت مقیده دو دیدگاه دارد: 1- فقیه فقط در امور حسبیه ولایت دارد. (امور حسبیه یعنی اموری که شارع به بر زمین ماندن آن رضایت ندارد. مثل رسیدگی به ایتام، فقرا، وجوهات، وقف، حوزه علمیه و ...) لازمهی این حرف این است که احکام اجتماعی اسلام تعطیل شود. ولایت مطلقه، یعنی ما این قید را قبول نداریم. دایرهی ولایت، همهی امور مربوط به اجتماع و حکومت را دربرمیگیرد. 2- فقیه در امور حسبیه و اضطرار ولایت دارد. امور حسبیه که مشخص است. اضطرار مثل زمان جنگ که دشمن حمله کرده، و موارد مشابه. ولایت مطلقه میگوید فقیه در همهی امور اجتماعی ولایت دارد و نیز نیازی به رسیدن به اضطرار نیست. اگر کاری توجیه عقلانی داشت، فقیه میتواند با ولایت خود آن را انجام دهد. برای اِعمال ولایت، نیازی به اضطرار نیست، و هر کاری که به مصلحت اسلام باشد میتواند انجام دهد. پس ولایت مطلقه یعنی ولیّ فقیه تمام اختیاراتی که امام معصوم (ع) برای ادارهی جامعه دارد را داراست، و در اختیارات، استثنایی وجود ندارد. جهانی بودن ولایت فقیه: بشر جز رجوع به ولایت راهی ندارد. تنها راهکار نجات بشریت همین است. آیا این بدین معناست که همهی جهان باید شیعه شوند؟ اگر بحث را از جنبهی مالکیت خدا نگاه کنیم، بحث محصور میشود به شیعه. ولی ولایت فقیه، خیلی تئوری محکمی است. گفتیم ولیّ فقیه بهترین انسان های روی زمین است. ما بحث حقّ ذاتی خدا را میگذاریم کنار. به بشریت میگوییم ما معتقدیم شخصی باید حکومت کند که اصلح باشد. یعنی مصالح و مفاسد مردم را خوب بلد باشد و دنبال قدرت و هوای نفس نباشد و مدیریت بلد باشد. (در بحران، بهترین راهکار را ارائه کند.) یعنی عقلا اگر بگردند، کسی جز ولیّ فقیهِ ما پیدا نمیکنند (اگر منصف باشند). تئوری سادهی ولایت فقیه هم همین است که حکومت ضرورت دارد. حکومت حاکم میخواهد، و حاکم باید بهترین انسان از نظر علم،تقوا و مدیریت باشد. نظریهی کشف: ولیّ فقیه مشروعیت را از جانب خدا دارد و کار خبرگان کشف ولیّ فقیه است. ولیّ هست و خبرگان آن را کشف میکنند. این همان چیزی است که به نظریهی کشف معروف است. چون اسم نیامده، نصب عام شده و خبرگان کشف میکنند. خبرگان نه نصب میکنند و نه عزل، بلکه کشف نصب و کشف عزل میکنند. نتیجهاش این است که اگر ولیّ فقیه عمداً یک گناه بکند، خود به خود عزل میشود. خبرگان وظیفهی نظارت هم دارد. نظارت بر گناهِ عمدیِ فقیه. عزل و نصب به دست خدا انجام میشود، چون حق و مشروعیت از جانب خداست. خبرگان فقط کشف عزل و نصب میکند و به مردم اعلام میکند. شبهات: 1- شاید خبرگان در انتخاب ولیّ فقیهِ نالایق، تبانی کرده باشند. جواب: عقل میگوید اگر در این صورت، خدا مردم را آگاه نکند، یا علم ندارد و نمیداند اصلح کیست و یا قدرت ندارد این کار را بکند و یا بخیل است و هر سه بر خدا محال است. در ماجرای سقیفه، بعد از تبانی و انتخاب خلیفه، خدا به وسیلهی حضرت زهرا (س) حجت را بر مردم تمام کرد و تبانی را افشا نمود. "لئلا یکون للناس علی الله حجه بعد الرسل. ما رسول میفرستیم تا بعد از آن کسی حجت نیاورد بر خدا که خدایا من نمیدانستم." 2- شاید خبرگان در انتخاب اصلح اشتباه کنند. جواب: در این صورت باز نتیجه، انتخاب غیر اصلح است و جوابش همان جواب بالاست. به شرطِ تقوای خبرگان، احتمال اشتباه صفر است. در چنین موردی اگر یک آدم عاقل بتواند کمک کند، کمک میکند. آن وقت خدا و امام زمان (عج) میتوانند کمک کنند و نمیکنند؟ 3- مقبولیت ولیّ فقیه چگونه تشخیص داده میشود؟ جواب: راه کشف مقبولیت در همه جای دنیا، انتخابات است و همهی عقلا هم میپذیرند. چون شرکت در انتخابات به معنای رأی به نظام است. کسی که در انتخابات شرکت میکند، اول دارد به نظام رأی میدهد و سپس به کاندیدای خودش. علاوه بر آن راهپیمایی های هر ساله، و غیر از آن حضور مردم در صحنه هایی مثل 9 دی گواه است. 4- حالا اگر مقبولیت کم شد، کف مقبولیت چقدر است؟ آن قدر مقبولیت لازم است که ولیّ بتواند حکومتش را تشکیل دهد. درصد خاصی ندارد. 5- اطاعت مردم از ولیّ باید در چه حدی باشد؟ باید تا حدی باشد که نظام پیش رود. بله گاهی اطاعت کند و یا تند میشود، ولی نظام پیش میرود. 6- رهبری به صورت شورا باشد؟ مدیریت به صورت شورا، خلاف عقل است. اصلاً نمیتوان مدیریت کرد. باید حرف آخر را یک نفر بزند. اگر در یک شورا اختلاف شد، چه بر سر مملکت میآید؟ در یک مسابقهی فوتبال، اگر دو داور هم عرض باشند، مسابقه به هم میریزد. روایات هم این مطلب را تأیید میکند: در هر زمان فقط یک امام هست. مثل زمان امام حسن و امام حسین (ع) که با وجود دو معصوم، ولی یکی امام است. 7- فرق حکم و فتوا؟ فتوا مربوط به مرجع تقلید است و در امور فردیِ محض است. در امور اجتماعی، مرجع نیز مقلّد ولیّ فقیه است. حکم یعنی امر و نهیِ ولیّ در حیطهی امور اجتماعی. همهی احکامِ ولیّ فقیه، حکمِ ولایی است و ردّ هر کدام شرک است. 8- اگر حکومت اسلامی است، چرا فقر، چرا ظلم، چرا فساد و .... هست؟ اولاً این حرف، ردّ ولایت فقیه نیست. ولایت فقیه از طریق عقل، اثبات شده و این سخن آن را رد نمیکند. ثانیاً اگر این اشکال، وارد است، به زمان حضرت علی (ع) هم وارد است. فقیرِ زمان آن حضرت را خیلی راحتتر میتوان تأمین کرد تا الـآن. یک لقمه نان برای رفع فقرش کافی بود. زمان آن حضرت، تکنولوژی نبود. زمان آن حضرت، امپراطوری های روم، خیلی بزرگ بود. چرا حضرت علی (ع) نتوانست؟ چون یار نداشت. خود حضرت میفرماید: من نمیتوانم این کارها را بکنم، چون کسی به حرفم گوش نمیکند. اگر مردم و مسئولین، ولایت پذیر نباشند، جامعه اصلاح نمیشود. خودِ امام زمان (عج) هم که بیاید، یک شبه نمیتواند جامعه را درست کند. روایت است که او بیش از رسول خدا (ص) خون دل میخورد تا جامعه را درست کند. امام زمان (عج) هم هنوز 313 یار درست و حسابی ندارد و گرنه ظهور برایش واجب میشد. از معجزات الهی است که با این همه مشکلات، این انقلاب را ولیّ فقیه 34 سال است که دارد پیش میبرد و روز به روز هم پیشرفت میکند. 9- آیا ما چند ولیّ فقیه داریم یا یکی؟ در کشورهایی که انقلابشان پیروز شود، ولیّ فقیه کیست؟
طبق برهان، فقط یک نفر ولایت دارد بر کلّ کرهی زمین، و آن اصلح است. اگر هر کشوری یک اصلح داشته باشد، اصلحِ بین آنان، میشود ولیّ فقیه، و بقیه، نائب او میشوند.پس اصلاً تعدد ولیّ فقیه را قبول نداریم. به همان دلیل که شورای رهبری باطل است، تعدد ولی فقیه هم باطل است. [ شنبه 92/7/13 ] [ 10:58 صبح ] [ ذکرِی ]
[ نظرات () ]
رابطهی دین و سیاست: معنای دین: آن چه خدا توسط پیامبر برای سعادت بشر نازل میکند. اعم از احکام، اخلاق و عقاید. و تنها مصداقش اسلام است. پس منظورمان از رابطهی دین و سیاست، رابطهی اسلام و سیاست است. معنای سیاست: حکومت داری. اداره جامعه در جهت نیل به سعادت. اسلام چه ارتباطی با اداره جامعه برای رسیدن به سعادت دارد؟ 1- دیدگاه اول: جدایی کامل دین از سیاست (سکولاریزم) 2- دیدگاه دوم: التقاطی (بخشی از دین ارتباط دارد و بخشی ندارد.) 3- دیدگاه سوم: عینیت دین و سیاست (دیدگاه اسلام) برای کشف ارتباط باید هر دو طرف را به طور کامل فهمید و سپس مشترکات را پیدا کرد. منابع اسلام: کتاب، سنت و عقل. اجماع هم کاشف کتاب و سنت است. اگر کسی بگوید من کتاب و سنت را مطالعه کردم و هیچ چیزی پیدا نکردم که بگوید جامعه را چگونه اداره کنید، آنگاه حرف او را مبنی بر جدایی اسلام از سیاست میپذیریم. اما در قرآن و سنت موارد بسیاری داریم که میگوید جامعه چگونه اداره شود. درصد اجتماعیات و مسائل حکومتی قرآن نسبت به مسائل فردی، بیش از 99 درصد نسبت به یک است. در باب احادیث، 54 کتاب حدیثی داریم (کتاب حدیث، یعنی هر بخشی که یک موضوع دارد) که 3 یا 4 تای آن ها فردی است و بقیه سیاسی است. اما در مورد دیدگاه اول (سکولاریسم): این دیدگاه از غرب آمده و مربوط به دوره رنسانس است. در ابتدا درباره جدایی مسیحیت از سیاست بود و سپس گفتند اصلا دین و در نتیجه اسلام ربطی به سیاست ندارد. کسی که معتقد به سکولاریسم است، مسلمان نیست چون یک حکم اسلام را رد کرده. شخص معتقد به سکولاریسم اگر بفهمد چه میگوید، باید کل آیات قرآن را رد کند. چون ربوبیت تشریعی خدا را رد کرده و میگوید نیازی به حکم خدا نیست و من خودم میفهمم چه میگویم. سکولاریسم در لغت یعنی دنیایی، زمینی، نامقدس. در اصطلاح، میگوید: ما یک دنیا داریم. فرض میکنیم آخرت هست. سکولار اصراری بر رد معاد و رد خدا ندارد. حرف اصلیش انکار خدا و معاد نیست. بلکه این است که بین دنیا و آخرت یک خطی وجود دارد. دنیا هیچ ربطی به آخرت ندارد و آخرت هم هیچ ربطی به دنیا ندارد. سکولار تا مرحله 2 توحید (خالقیت) را قبول دارد. میگوید یک خدایی ما را خلق کرده (البته ممکن است بعضی شان خدا را هم قبول نداشته باشند ولی اصراری بر رد خدا ندارند) در بحث اداره جهان، تکنولوژی را قبول دارند و در امور اجتماعی، لیبرال دموکراسی. رد مبنایی سکولاریسم: جامعه، مِلک خداست. چگونه مِلک خدا را از خدا میگیری و اداره آن را از دین و خدا جدا میکنی؟ رد دیدگاه التقاطی: شرک در ربوبیت تشریعی است. یعنی: نؤمن ببعض و نکفر ببعض. نقش مردم در حکومت: لیبرال دموکراسی در طول تاریخ، تنها مکتبی است که توانست در مقابل دین عرض اندام کند. حدود 200 سال و بلکه بیشتر است که در جهان اجرایی شده است و تقریبا تمام کشورهای دنیا این مدل را پذیرفته اند. حکومت ها در بحث مقبولیت (این که مردم آن ها را بخواهند) دو دسته اند: 1- دیکتاتوری: برای پذیرش و همراهی مردم نقشی قائل نیستند. 2- برای مردم نقش قائلند. اسلام و لیبرال دموکراسی در این گروه قرار میگیرند. دیدگاه اسلام در مورد مقبولیت مردم: مردم سالاری دینی یا جمهوری اسلامی. برای حکومت اسلامی پذیرش و همراهی مردم، تعیین کننده است. در اسلام، مردم در مشروعیت هیچ نقشی ندارند. به دلایل توحید. مشروعیت از جانب خدا میآید و مردم نقشی ندارند. اما در بحث مقبولیت، نقش صد در صدی دارند. یعنی تا مردم حکومت اسلامی نخواهند، حکومتی تشکیل نمیشود. اگر خواستند، ولیّ خدا حکومت تشکیل میدهد. در زمان حضرت رسول (ص)، حضرت زمانی توانستند حکومت تشکیل دهند که مردم مدینه خواستند و بیعت کردند. هم چنین در زمان اهل بیت (ع). در زمان غیبت هم، حضرت نائب دارد. اگر مردم نائب را بپذیرند، حکومت تشکیل میشود. مردم سالاری دینی یعنی نظامی که در آن، دین حکومت میکند اما مردم هم آن را میخواهند و پای آن ایستاده اند. منبع ذاتی مشروعیت از دیدگاه غرب چیست؟ در اسلام، اولین بنای سکولاریسم در سقیفه گذاشته شد که گفتند امر سیاست مربوط به دین نیست و حدیث جعل کردند که پیامبر فرموده: دنیای شما ربطی به من ندارد و خودتان اداره کنید. در زمان انبیا هم این تفکر بوده. بعد از حضرت سلیمان، آصف بن برخیا را با همین استدلال کنار گذاشتند. دو تفاوت مهم سکولاریسم غرب با قبل از خودش: 1- این که سکولاریسم در غرب، پایه فلسفی و تئوری پیدا کرده. در قالب مکتب فکری فلسفی ارائه شده است. دکارت اولین فیلسوفی بود که این پایه را گذاشت و فلاسفه بعدی راه او را ادامه دادند تا رسید به کانت. کانت در فلسفه اش تبیین میکند که عقل انسان مطلقا قدرت فهم ماورای طبیعی را ندارد، فقط مسائل تجربی را میفهمد. در نتیجه وجود خدا دلیل ندارد و البته رد خدا هم دلیل ندارد. این مسئله هیچ وقت برای بشر حل نمیشود و باید کنار گذاشته شود. دنیا را با دنیا باید چرخاند. 2- این ویژگی باعث شد ضعف فلسفه غرب پوشانده شود و این فلسفه پیش رود. این ویژگی، تکنولوژی است. تکنولوژی قدرت سحر را دارد. از این جهت که وقتی تکنولوژی از غرب وارد شد، چشمها و مغزها را خیره کرد. غربی ها گفتند ما که توانستیم این تکنولوژی را ارائه کنیم، پس فلسفه و دیدگاه ما هم حق است. و گرنه نظریه دکارت را پانصد سال قبل از او، ابوعلی سینا گفت و رد کرد و ابطال نمود. غرب در اندیشه سکولاریسم به بن بست تئوریک رسیده و این را فقط اندیشمندان غربی میدانند نه مردم. یعنی هیچکس نمیتواند از تئوری سکولاریسم دفاع کند. انقلاب اسلامی در شرایطی که خلاء تئوریک و بن بست تئوریک اتفاق افتاده، بروز میکند و بنیان تفکر غربی را نشانه میگیرد و معتقد است که دنیا و آخرت از هم جدایی پذیر نیست. غرب فهمید که اگر این اندیشه به کشورهای دیگر برسد، بنیان آنها را برمیاندازد. سکولاریسم یک نتیجه دارد و آن این که: اگر بین دنیا و آخرت هیچ ارتباطی نیست و باید وحی را کنار بگذاریم، با چه مبنا و معیاری باید در دنیا حکومت کرد؟ اگر وحی را کنار بگذاریم، ابزارهای ما فقط عقل و تجربه است. البته عقلی که کانت میگوید. یعنی عقلی که خدا را نمیتواند بفهمد (چون عقل خدا را به انسان نشان میدهد) عقلی که چشمش کور شده است. هر انسانی که عقل دارد، حق قانونگذاری و حکومت دارد البته در محدوده خودش و زندگی خودش. یعنی همان اومانیسم (انسان خدایی). یعنی انسان خداست. حالا انسان در چه چیز خداست؟ در ربوبیت تکوینی و تشریعی، نه در خالقیت و وجوب وجود. که تکوینیاش به تکنولوژی برمیگردد و تشریعیاش به قانونگذاری. پس نتیجه سکولاریسم و اومانیسم این است که انسان منبع ذاتی مشروعیت است، و در نتیجه لیبرالیسم پیدا میشود. لیبرالیسم یعنی اباحی گری. یعنی انسان چون خداست، هرکاری برایش مباح است و زشت و قبیح معنا ندارد. من این کار را خوب میدانم، پس برای من خوب است، شما بد میدانی برای شما بد است. نتیجهاش میشود نسبیت اخلاق. مثلث تمدن غرب سه ضلع دارد: سکولاریسم – اومانیسم – لیبرالیسم حالا لیبرالیسم در حکومت چه نتیجهای میدهد؟ چه کسی حاکم باشد؟ حاکم در زندگی افراد تصرف میکند و آزادی انسان را محدود میکند. پس حاکمی مشروعیت دارد که انسان ها به او اجازه دهند. در لیبرال دموکراسی، انسان منبع ذاتی مشروعیت قانون و حکومت است. یعنی اگر حاکمی اذن مردم را نداشته باشد، نامشروع است و حق حکومت ندارد. دموکراسی در لغت یعنی حکومت مردم بر مردم. در اصطلاح، دو اصطلاح عمده دارد: 1- مقبولیت. که این حرف غرب نیست. 2- اراده انسان مشروعیت بخش است. هم در بعد قانونگذاری و هم در بعد حکومت. چون انسان خداست. در دیدگاه غرب، نقش مردم در مقبولیت و مشروعیت صد درصد است و مقبولیت و مشروعیت از هم تفکیک ناپذیر است، به خلاف اسلام. نقد مبنایی این دیدگاه: خدا مالک است و انسان مِلک خداست. پس چه کاره است که حق به کسی بدهد. عدهای میگفتند دموکراسی هیچ ربطی به دین ندارد. جواب: اگر معنای مردم سالاری این است که اراده مردم مشروعیت میدهد، بله این با دین سازگاری ندارد، ولی ما این را نمیگوییم. نقد دیگر لیبرال (مردم سالاری لیبرال) : اولین و مهمترین اشکال این تئوری این است که این تئوری تناقض دارد. تناقض یعنی دو طرف تناقض هیچ گاه به وجود نمیآید. امتناع ذاتی دارد. اگر تئوری لیبرال دموکراسی تناقض دارد، یعنی هیچ گاه در عمل چنین چیزی نداشتهایم. یعنی در این دویست سالی که این ها مدعیاند که لیبرال دموکراسی داشتهاند، سر بشر کلاه گذاشتهاند. تناقض تئوری یعنی این که مردم سالاری با لیبرال تناقض دارد. چون در مردم سالاری لیبرال میگوییم مردم هرچه دلشان خواست. خوب مردم امروز لیبرال میخواهند، شاید فردا دین بخواهند. اما لیبرالیسم میگوید مردم فقط باید لیبرالیسم را بخواهند. مردم حق ندارند غیر لیبرال بخواهند. پس تئوری تناقض دارد. اگر میگویید حق ذاتی با مردم است، نمیشود برای مردم چارچوب تعیین کرد. اما لیبرالیسم میگوید حق ذاتی با مردم است به شرطی که لیبرال را بخواهند. پس این تئوری اصلاً قابلیت اجرا ندارد. البته اندیشمندان غربی از ابتدا این را میدانستند، اما فکر نمیکردند زمانی بیاید که مردم چیزی غیر از لیبرال بخواهند. گفتند دنیا را طوری تربیت میکنیم که بچه از وقتی به دنیا بیاید، فقط لیبرالیسم را بخواهد. پس فاتحه دین خوانده است. مثلاً گفتند حماس غلط است، چون خلاف اصول لیبرالیسم عمل میکند. یعنی اصل با لیبرال است نه مردم. در واقع حق با سرمایهدارانی که پشت این تفکر هستند میباشد و سر مردم را کلاه گذاشتند و الکی گفتند حق با مردم است. اما در جایی که مردم خدا را میخواهند، میگویند باطل است. بشریت را بازی دادند. لیبرالیسم ضامن حفظ قدرت و ثروت اقلیت شیطان پرست دنیاست. حیا و وجدان را از بین بردند و این چون موافق هوای نفس است و برای اکثر انسان ها دلچسب است، طرفدار پیدا کرد. کلینتون گفت ما همه وظیفه داریم از اسرائیل حمایت کنیم، چون اسرائیل دارد برای ارزش های دنیای لیبرال میجنگد. اشکال دوم این تئوری: حاکمی که رای اکثریت (5+1) را دارد. اکثریتی که رای دادهاند، حق دارند و در مقابل تکلیف هم دارند. اما اقلیتی که رای ندادهاند حق ندارند، تکلیف هم ندارند. یعنی حق اعتراض ندارند و مردم هم نمیتوانند حاکم را نخواهند. اشکال سوم: کدام آدم عاقلی میگوید حق و باطل با مردم است؟ قانون تأثیر حقیقی در زندگی مردم دارد و حقیقت و واقعیت تابع نظر مردم نیست. چگونه عقل اجازه میدهد که بگوید حق و باطل تابع نظر افراد است. اکثر مردم نسبت به حق جهل دارند. اکثر مردم هم دنبال هوای نفسند. پس نمیتوانند حق را درست تشخیص دهند. مردم سالاری جز در نظام دینی محقق نمیشود. مردم سالاری واقعی بدون دین امکان پذیر نیست. حکومت دینی هم بدون مردم سالاری امکان پذیر نیست. فقط دین، مردم سالار است. مردم سالاری غیر دینی، تناقض است. ما مردم سالاری را از یک جهان بینی دینی اخذ میکنیم نه از غربی ها. آیه 25 سوره حدید بیانگر همین جهان بینی دینی است که مردم سالاری را ضروری میداند. و این برمیگردد به خداشناسی که اساساً خدا عالم را برای چی خلق کرد؟ خدا عقل و حق انتخاب داده. حق انتخاب، تبعات دارد. ممکن است این راه انتخاب شود یا آن راه. خدا میخواهد ببیند کدام عاقلی است که علیرغم زمینه و میل به فجور، تقوی را انتخاب کند و برای همین مردم را خلق کرده. این خدا بطور جدی خواست و ارادهی مردم برایش مهم است. عقل (ابزار درونی) و پیامبر (ابزار بیرونی) داده تا مردم دین را انتخاب کنند. در نامهی حضرت علی (ع) به مالک اشتر، محتوای مردم سالاری دینی وجود دارد. خطبهی حضرت زهرا (س) که در بستر بیماری در جمع زنان فرمودند هم همینطور است. به نقل از قرآن میفرماید: أنلزمکموها و أنتم لها کارهون؟ ما حجت را تمام میکنیم و برهان و استدلال میآوریم ولی هیچ الزامی وجود ندارد. اگر نمیخواهید، نخواهید. اگر خواست مردم مهم نبود، چرا امام زمان (عج) غایب میشود. خدا با معجزاتش امام را حاکم میکرد. خواست مردم باید پشت نظام ولایی باشد. "مردم سالاری" این جزء اصول است و هرگز تغییر نمیکند. ولی شکل اجرا و نحوهی انتخابات و .... ممکن است تغییر کند. چه کسی حقیقتاً به خواست و ارادهی مردم احترام میگذارد؟ جز ولیّ خدا کسی نمیتواند. چون او حب دنیا ندارد و تماماً وجودش خالص برای خدا شده، هرگاه مردم نخواهند، صندلی قدرت را رها میکند. کسانی که همهی زندگی شان شهوت و ثروت و قدرت است، عالم را به آتش میکشند تا به خواسته شان برسند و چنین کسی به خواست مردم احترام نمیگذارد. پس جز دین مردم سالار نیست. پس در غرب چه اتفاقی افتاد که 200 سال حاکم شدند؟ انسان دو بعد دارد: 1- غریزه (حیوانیت) 2- عقل (انسانیت) نظام غیر دینی، انسان را به حیوان تبدیل کرد و بعد به او حق رأی داد. حیوان هم فقط به لیبرالیسم رأی میدهد. انسان باید سالار باشد نه حیوان. و حال این که غرب، حیوان سالاری است. فطرت و عقل که بیدار شود، لیبرالیسم دچار مشکل میشود. لیبرالیسم نمیتواند با انسانیت کنار بیاید. انسان سالاری فقط در نظام دینی امکان دارد. چون عقل و فطرت انسان را میبرد به سمت خدا. نظام دینی فقط با انسانیت جامعه را اداره میکند و اگر مردم عقل و بصیرت نداشته باشند، نمیتوان نظام دینی را اداره کرد. نظام لیبرالیسم هم فقط با حیوانیت جامعه را اداره میکند و اگر عقل مردم بیدار شود، نمیتوان جامعه را اداره کرد. شرایط حاکم: آیا خدا گترهای حاکم انتخاب میکند؟ خدا حکیم است و انتخابش روی حساب است. چه انسانی لیاقت دارد که اذن الهی را برای حکومت دریافت کند؟ عقل میتواند این را بفهمد. شرایط حاکم از دیدگاه عقل: 1- علم به اسلام. چون حاکم میخواهد اسلام را اجرا کند. باید فقیه باشد. هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون؟ 2- صلاحیت اخلاقی و تقوی داشته باشد. هوای نفس را کنترل کرده باشد. هل یستوی الخبیث و الطیب؟ 3- مدیریت و تدبیر جامعه داشته باشد. شجاعت، آگاهی به زمان، دوست شناسی و دشمن شناسی. أفمن یهدی الی الحق احق أی یتبع أمن لا یهدّی الّا ان یهدی؟ عقل میگوید خدا با این سه شرط اذن میدهد به کسی که در این سه شرط اصلح باشد [ شنبه 92/7/13 ] [ 10:57 صبح ] [ ذکرِی ]
[ نظرات () ]
ضرورت حکومت: جامعه قانون میخواهد. قانون هم مجری میخواهد که همان حکومت است. تمام مکاتب سیاسی جهان (به جز آنارشیست ها) این بحث را قبول داشته اند, چون در غیر این صورت نوبت به بحث های بعدی نمی رسد. دلایل ضرورت حکومت: 1- ضرورت تآمین نظم و امنیت : بدون نظم و امنیت, هیچ جامعهای به سعادت نمیرسد, و بدون حکومت, نظم و امنیت برقرار نمیشود. 2- تعلیم و تربیت همگانی : نیاز به تشکیلات دارد. 3- کارهای عمومی : ساختن بیمارستان, مدرسه, جاده و..... به وسیله حکومت انجام میشود. 4- لزوم ایجاد تعادل و فعالیتهای اقتصادی 5- دفاع از تمامیت ارضی 6- رفع اختلافات و مشاجرات (لزوم وجود مرجع برای رفع این اختلافات) 7- وضع قوانین جزئی (قوه مقننه) آنارشیستها میگفتند اگر ما افراد جامعه را تربیت کنیم, افراد نیازهای جامعه را برطرف میکنند و نیازی به حکومت نیست. در پاسخ باید گفت اولا این حرف فقط ایدهآلی است که فقط در ذهن است. چنین جامعهای هیچگاه روی زمین ایجاد نشده است. بر فرض که چنین جامعهای محقق شد, باز هم حکومت میخواهیم. چون اختلافات همیشه از روی غرض و مرض نیست. گاهی در اثر جهل است. یعنی هر کس فکر میکند کار خودش درست است. بنابراین باز نیاز به مرجع و حکومت هست. ثانیا در صورت حمله دشمن چه میکنید؟ تا بیایید نیرو جمع کنید, کار تمام است. ثالثا برای تعلیم و تربیت عمومی هم نیاز به سازمان و حکومت داریم. مشروعیت حکومت: این بحث در تمام مکاتب سیاسی اهمیت فوق العاده دارد و تمام اختلافات و دعواها اینجاست. مشروعیت در لغت به معنای قانون است. یعنی قانونی بودن. چون ما قانون را قانون اسلام میدانیم, مشروعیت را به معنای اسلامی بودن به کار میبریم. مشروعیت در اصطلاح سیاسی, یعنی حقانیت. سؤال مشروعیت در نظام سیاسی این است: چه کسانی حق قانونگذاری در جامعه دارند؟ و سپس چه کسی حق حکومت دارد؟ یعنی اگر پذیرفتیم که حکومت ضرورت دارد, حالا چه کسی حق حکومت دارد؟ دلیل اهمیت بحث حق: چون حق و تکلیف, تلازم عقلی دارند. یعنی اگر حقی برای شخص یا اشخاصی اثبات شود, در مقابلش برای شخص یا اشخاصی تکلیف اثبات میشود. اگر قانونگذار نتواند حقانیت خود را اثبات کند, در مقابلش هیچ کس تکلیف اطاعت ندارد, و اگر توانست اثبات کند, بقیه تکلیف اطاعت دارند و اگر اطاعت نکنند مستحق عقابند. در مشروعیت حکومت دو دیدگاه عمده وجود دارد که تمام مکاتب بشری را شامل میشود: 1- مشروعیت ذاتی فرد یا گروه خاص. یعنی از خودش دارد و کسی به او نداده است. 2- عدم مشروعیت ذاتی فرد یا گروه خاص. توضیح دسته اول: سؤال: مصداق فرد یا گروه چیست؟ جواب: 1- قدرت فیزیکی برتر. یعنی هر کس زورش بیشتر است, ذاتا مشروعیت دارد. طرفداران این نظریه, نیچه, ماکیاولی و .... هستند. 2- قدرت مالی برتر. سرمایهدار و ثروتمند حق ذاتی دارد. 3- نژاد برتر. یک نژاد خاص حق ذاتی دارد. مثل نازیسم, یا طرفداران نژاد آریایی 4- قدرت فکری برتر. نخبگان حق ذاتی دارند. افلاطون میگفت فلاسفه حق دارند. توضیح دسته دوم: اگر هیچ حاکمی ذاتا مشروعیت ندارد, پس چه کسی به او مشروعیت میدهد تا به دنبال آن, تکلیف اطاعت برای مردم حاصل شود؟ بدون منبع مشروعیت, به نتیجه نمیرسیم. این دیدگاه, دیدگاه لیبرال دموکراسی غرب و دیدگاه اسلام است. البته لیبرال دموکراسی در تئوری این حرف را میزند نه در عمل. اختلاف لیبرال دموکراسی و اسلام بر سر منبع مشروعیت است. دیدگاه اسلام: اگر حاکم ذاتا مشروعیت ندارد, باید از منبعی که ذاتا مشروعیت دارد مشروعیت بگیرد. ریشهی اصلی تمام ادیان الهی, توحید است. توحید یعنی خدا یکی است. خدا در چه چیز یکی است؟ اینجاست که بحث مراتب توحید مطرح میشود. خدا در ده چیز یکی است: 1- توحید در وجوب وجود. یعنی هیچ کس جز خدا واجب الوجود نیست. اگر کسی این مرتبه را بپذیرد, عقلا و منطقا تمام مراتب دیگر را باید بپذیرد. و نیز باید عقلا تا شخص ولی فقیه را بپذیرد (که این مطلب تا انتهای بحث, اثبات خواهد شد.) 2- توحید در خالقیت. غیر خدا همه مخلوقند. این نتیجه شماره 1 است. چون اگر بگوییم غیر از خدا خالق دیگری داریم، میگوییم آن خالق دوم، وجودش مال خودش است یا نه؟ پس مقدمه اول رد میشود. در نتیجه باید این مرتبه را بپذیریم. 3- توحید در ربوبیت تکوینی. یعنی در اداره عالم هستی. چه کسی احتیاجات مخلوق را برطرف میکند؟ آیا کسی غیر از خالق؟ اینکه میگوییم فقط خدا خالق است یا فقط خدا ربوبیت دارد، یعنی به طور مستقل. اما به اذن خدا، خالقیت و ربوبیت ممکن است و منافات با توحید ندارد. مثلا حضرت عیسی خلق میکند به اذن خدا. و ملائکه کار انجام میدهند به اذن خدا. تا اینجا حیوانات و جمادات تکمیلند و فقط به ربوبیت تکوینی نیاز دارند. اما انسان علم و آگاهی دارد و حق انتخاب. انسان علاوه بر ربوبیت تکوینی به چیز دیگری هم نیاز دارد. چون حق انتخاب دارد به قانون نیاز دارد که به او بگوید کدام راه او را به سعادت میرساند. معنای توحید در ربوبیت تکوینی، توحید در مالکیت است. فقط خدا مالک هستی است. چون او خلق میکند، او اداره میکند، و هیچ کس هم کارهای نیست. مخلوق، ملک خداست. مالک مستقل در دنیا نداریم. همه مالکیتها به اذن خداست. 4- توحید در ربوبیت تشریعی: انسان قانون میخواهد. هم در مورد خودش، هم در مورد جامعه و هم در مورد طبیعت. برای تصرف در خودش، انسانهای دیگر و طبیعت. چه کسی حق قانونگذاری برای انسان در این سه حوزه را دارد؟ در ملک، چه کسی حق قانونگذاری دارد؟ فقط مالک. ما ملک خداییم، پس فقط خدا حق قانونگذاری دارد و به دنبال آن حق حکومت فقط مال خداست. ما دو نوع مِلک داریم: 1- مِلک حقیقی: وجود مملوک وابسته به وجود مالک است. مثل تصویر ذهنیِ ما. 2- مِلک اعتباری: وجود مملوک وابسته به وجود مالک نیست. مثل اموالی که داریم. عقل میگوید در ملک اعتباری، حق تصرف بی اجازه نداری. پس در ملک حقیقی که حتما اجازه نداری. پس در عالم هستی، هیچ کس جز خدا حق تصرف ندارد. اصطلاح قرآنیِ غصب، طاغوت است. طاغوت یعنی شخص یا اشخاصی که بدون اذن خدا، حق تصرف برای خودشان قائلند. 5- توحید در الوهیت: اله یعنی سزاوار پرستیدن. پرستش یعنی اطاعت همراه با خضوع. بقیه کارهای نیستند و نقشی در عالم ندارند که بخواهیم از آن ها اطاعت کنیم. 6- توحید در عبادت. ایاک نعبد 7- توحید در استعانت. ایاک نستعین. فقط از خدا باید کمک گرفت، چون او همه کاره است و بقیه هیچ کاره. 8- توحید در خوف و رجا. 9- توحید در محبت. فقط خدا را باید دوست داشت. انسان چیزهایی را دوست دارد که با طبعش ملائمت دارد و زیباست. هیچ کس زیباییش از خودش نیست. انسان موحد در پس هر زیبایی، خالق آن را میبیند. 10- شهود عینی فقر ذاتی عالم نسبت به خدا. این آخرین مرتبهی سیر و سلوک است. چون تا شمارهی 9 انسان میداند که خدا همه کاره است و انسان، هیچ کاره. ولی در این شماره، انسان میبیند که خدا همه کاره است و انسان هیچ کاره. شرط اسلام، پذیرش توحید است. تا کجا را انسان باید بپذیرد تا مسلمان نامیده شود؟ تا توحید در الوهیت. چون میگوییم: اشهد ان لا اله الا الله. از مرتبهی 6 به بعد، مراتب اخلاقی است. س: اگر کسی تا مرتبهی 5 را نپذیرد، آیا فرقی میکند که تا چند را قبول کرده؟ تا مرتبهی 2 بوده یا 3 یا 4؟ ج: نه. یا باید تا مرتبهی 5 را بپذیرد، یا فرقی ندارد که تا چند را قبول کرده. توحید مثل داروی ترکیبی است که باید 5 چیز ترکیب شود تا نتیجه دهد. اگر یک موردش نباشد، ترکیب ناقص است و به سعادت نمیرساند. حتی کسی که از این 5 تا تعداد بیشتری را قبول کرده و وضعش بدتر است از کسی که اصلا هیچ کدام را قبول نکرده. قرآن در این مورد دو مثال دارد: یکی داستان یهود و بنی اسرائیل است و یکی شیطان. شیطان جنی است که شش هزار سال عبادت خدا کرده و در مقام ملائکه قرار گرفته، اما کافر و ملعون شد. چه اتفاقی افتاد که چنین شد و سردستهی کفار و جهنمیان شد؟ شیطان، واجب الوجود را قبول داشت، خالقیت را قبول داشت (خَلَقتَنی) ربوبیت را قبول داشت (رَبِّ). شیطان ربوبیت تشریعیِ خدا را رد نکرد. فقط یک حکم را قبول نکرد. (کافرپاستوریزه) امام صادق (ع) میفرماید: شیطان به خدا گفت خدایا سجده بر آدم را بردار، تو را عبادتی میکنم که جن و انس نکرده باشند. خدا بخاطر رد یک حکم، او را مطرود، ملعون، رجیم و ... کرد. یعنی خدا میگوید نگویید فلانی سابقهاش خیلی زیاده. سابقه از شیطان بالاتر؟ ولی در طول تاریخ اسلام، سابقه همیشه ملاک بوده است! در حالی که سابقه ملاک نیست. اگر نماز بخوانی، روزه بگیری، و.... ولی ولیّ فقیه را قبول نکنی، چه فرقی با شیطان است؟ اگر بیش از یک حکم را هم قبول نکنی که دیگر وضعیتت خیلی خراب است. الذین یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض ... اولئک هم الکافرون حقا سوره نساء و من لم یحکم بما انزل الله ... فاولئک هم الظالمون.... هم الفاسقون ... هم الکافرون سوره مائده در قانون، هم خدا مستقیم قانونگذاری میکند و هم اذن میدهد به کسی. اما در بحث حکومت، فقط با واسطه است. حکومت مستقیم خدا بر بشر نداریم. حتما باید انسانی که اذن داشته باشد حکومت کند. اگر ثابت شد که خدا به انسانی اذن حکومت داده، اگر کسی حکم آن انسان را نپذیرد، کافر است و کفرش مثل کفر شیطان است. اگر ثابت کردیم که خدا به شخص ولیّ فقیه اذن حکومت داد و کسی نپذیرفت، کافر شده است. (البته بین رد حکم و عمل نکردن به حکم فرق است. اگر حکم را رد نکند ولی در عمل کوتاهی کند کافر نیست.) این کفر، کفر باطنی است و چون شخص، شهادتین گفته، نجس نیست. فرق باطنی و ظاهری، بعد از مرگ است که کافر باطنی هم میرود کنار کافر ظاهری. ولی در دنیا کافر باطنی در کنار مسلمان است. در خطبهی قاصعه، حضرت علی (ع) میفرماید: حکم خدا در آسمان و زمین یکی است. هر کس حکم الهی را رد کند، کافر است و شیطان. و کاری که خدا با مَلَکش کرد با شما هم میکند. نقد مکاتب دیگر: در نقد، همیشه طرف اول باید ادعایش را ثابت کند. ما هیچ جا نداریم که کسی دلیل عقلی بیاورد که ثروت یا قدرت یا ... مشروعیت ذاتی دارد. چون اصلا دلیل ندارد و نمیتوانند دلیلی بر اثبات حرفشان بیاورند. خلاف عقل و فطرت است و عقل و فطرت آن را رد میکند. این منطق، با این که خلاف عقل و فطرت است ولی در طول تاریخ پیش رفته است. قرآن استدلال مخالفت با انبیا در طول تاریخ را یک چیز میداند. این که چرا پول و قدرت نداری. حالا این منطق چرا پیش رفته؟ قرآن میگوید به خاطر هوای نفس است. اکثر مردم عاشق پول و قدرتند. یا دارند و یا در حسرت آن هستند. (ارایت من اتخذ الهه هواه) چنین کسی میرود سراغ کسانی که پول و قدرت دارند و آن ها را خدای خود قرار میدهند. در مورد برتری نخبگان، فرض کنیم کسی قدرت فکری خیلی بالایی دارد، آیا هیچ عقلی مرا ملزم میکند که حرف او را گوش کنم؟ میتوانم بروم و حرف او را گوش کنم، اما ملزم نیستم. فهم برتر، مالکیت نمیآورد و حق ایجاد نمیکند.
یک رد مبنایی: اگر ما پذیرفتیم که خدا مالک هستی است، نه قدرتمند، نه ثروتمند، نه متفکر، و.... کارهای نیستند، پس باید برویم سراغ مالک قدرت و ثروت و فکر، نه سراغ مملوک. [ شنبه 92/7/13 ] [ 10:56 صبح ] [ ذکرِی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |