سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ذکری
 

رابطه­ی دین و سیاست:

معنای دین: آن چه خدا توسط پیامبر برای سعادت بشر نازل می­کند. اعم از احکام، اخلاق و عقاید. و تنها مصداقش اسلام است. پس منظورمان از رابطه­ی دین و سیاست، رابطه­ی اسلام و سیاست است.

معنای سیاست: حکومت داری. اداره جامعه در جهت نیل به سعادت.

اسلام چه ارتباطی با اداره جامعه برای رسیدن به سعادت دارد؟

1- دیدگاه اول: جدایی کامل دین از سیاست (سکولاریزم)

2- دیدگاه دوم: التقاطی (بخشی از دین ارتباط دارد و بخشی ندارد.)

3- دیدگاه سوم: عینیت دین و سیاست (دیدگاه اسلام)

برای کشف ارتباط باید هر دو طرف را به طور کامل فهمید و سپس مشترکات را پیدا کرد.

منابع اسلام: کتاب، سنت و عقل. اجماع هم کاشف کتاب و سنت است. اگر کسی بگوید من کتاب و سنت را مطالعه کردم و هیچ چیزی پیدا نکردم که بگوید جامعه را چگونه اداره کنید، آنگاه حرف او را مبنی بر جدایی اسلام از سیاست می­پذیریم. اما  در قرآن و سنت موارد بسیاری داریم که می­گوید جامعه چگونه اداره شود.

درصد اجتماعیات و مسائل حکومتی قرآن نسبت به مسائل فردی، بیش از 99 درصد نسبت به یک است.

در باب احادیث، 54 کتاب حدیثی داریم (کتاب حدیث، یعنی هر بخشی که یک موضوع دارد) که 3 یا 4 تای آن ها فردی است و بقیه سیاسی است.

اما در مورد دیدگاه اول (سکولاریسم):

این دیدگاه از غرب آمده و مربوط به دوره رنسانس است. در ابتدا درباره جدایی مسیحیت از سیاست بود و سپس گفتند اصلا دین و در نتیجه اسلام ربطی به سیاست ندارد. کسی که معتقد به سکولاریسم است، مسلمان نیست چون یک حکم اسلام را رد کرده. شخص معتقد به سکولاریسم اگر بفهمد چه می­گوید، باید کل آیات قرآن را رد کند. چون ربوبیت تشریعی خدا را رد کرده و می­گوید نیازی به حکم خدا نیست و من خودم می­فهمم چه می­گویم.

سکولاریسم در لغت یعنی دنیایی، زمینی، نامقدس. در اصطلاح، می­گوید: ما یک دنیا داریم. فرض می­کنیم آخرت هست. سکولار اصراری بر رد معاد و رد خدا ندارد. حرف اصلیش انکار خدا و معاد نیست. بلکه این است که بین دنیا و آخرت یک خطی وجود دارد. دنیا هیچ ربطی به آخرت ندارد و آخرت هم هیچ ربطی به دنیا ندارد.

سکولار تا مرحله 2 توحید (خالقیت) را قبول دارد. می­گوید یک خدایی ما را خلق کرده (البته ممکن است بعضی شان خدا را هم قبول نداشته باشند ولی اصراری بر رد خدا ندارند)

در بحث اداره جهان، تکنولوژی را قبول دارند و در امور اجتماعی، لیبرال دموکراسی.

رد مبنایی سکولاریسم:

جامعه، مِلک خداست. چگونه مِلک خدا را از خدا می­گیری و اداره آن را از دین و خدا جدا می­کنی؟

رد دیدگاه التقاطی:

شرک در ربوبیت تشریعی است. یعنی: نؤمن ببعض و نکفر ببعض.

نقش مردم در حکومت:

لیبرال دموکراسی در طول تاریخ، تنها مکتبی است که توانست در مقابل دین عرض اندام کند. حدود 200 سال و بلکه بیشتر است که در جهان اجرایی شده است و تقریبا تمام کشورهای دنیا این مدل را پذیرفته اند.

حکومت ها در بحث مقبولیت (این که مردم آن ها را بخواهند) دو دسته اند:

1- دیکتاتوری: برای پذیرش و همراهی مردم نقشی قائل نیستند.

2- برای مردم نقش قائلند. اسلام و لیبرال دموکراسی در این گروه قرار می­گیرند.

دیدگاه اسلام در مورد مقبولیت مردم: مردم سالاری دینی یا جمهوری اسلامی. برای حکومت اسلامی پذیرش و همراهی مردم، تعیین کننده است.

در اسلام، مردم در مشروعیت هیچ نقشی ندارند. به دلایل توحید. مشروعیت از جانب خدا می­آید و مردم نقشی ندارند. اما در بحث مقبولیت، نقش صد در صدی دارند. یعنی تا مردم حکومت اسلامی نخواهند، حکومتی تشکیل نمی­شود. اگر خواستند، ولیّ خدا حکومت تشکیل می­دهد.

در زمان حضرت رسول (ص)، حضرت زمانی توانستند حکومت تشکیل دهند که مردم مدینه خواستند و بیعت کردند. هم چنین در زمان اهل بیت (ع).

در زمان غیبت هم، حضرت نائب دارد. اگر مردم نائب را بپذیرند، حکومت تشکیل می­شود. مردم سالاری دینی یعنی نظامی که در آن، دین حکومت می­کند اما مردم هم آن را می­خواهند و پای آن ایستاده اند.

منبع ذاتی مشروعیت از دیدگاه غرب چیست؟

در اسلام، اولین بنای سکولاریسم در سقیفه گذاشته شد که گفتند امر سیاست مربوط به دین نیست و حدیث جعل کردند که پیامبر فرموده: دنیای شما ربطی به من ندارد و خودتان اداره کنید. در زمان انبیا هم این تفکر بوده. بعد از حضرت سلیمان، آصف بن برخیا را با همین استدلال کنار گذاشتند.

دو تفاوت مهم سکولاریسم غرب با قبل از خودش:

1- این که سکولاریسم در غرب، پایه فلسفی و تئوری پیدا کرده. در قالب مکتب فکری فلسفی ارائه شده است. دکارت اولین فیلسوفی بود که این پایه را گذاشت و فلاسفه بعدی راه او را ادامه دادند تا رسید به کانت. کانت در فلسفه اش تبیین می­کند که عقل انسان مطلقا قدرت فهم ماورای طبیعی را ندارد، فقط مسائل تجربی را می­فهمد. در نتیجه وجود خدا دلیل ندارد و البته رد خدا هم دلیل ندارد. این مسئله هیچ وقت برای بشر حل نمی­شود و باید کنار گذاشته شود. دنیا را با دنیا باید چرخاند.

2- این ویژگی باعث شد ضعف فلسفه غرب پوشانده شود و این فلسفه پیش رود. این ویژگی، تکنولوژی است. تکنولوژی قدرت سحر را دارد. از این جهت که وقتی تکنولوژی از غرب وارد شد، چشمها و مغزها را خیره کرد. غربی ها گفتند ما که توانستیم این تکنولوژی را ارائه کنیم، پس فلسفه و دیدگاه ما هم حق است. و گرنه نظریه دکارت را پانصد سال قبل از او، ابوعلی سینا گفت و رد کرد و ابطال نمود.

غرب در اندیشه سکولاریسم به بن بست تئوریک رسیده و این را فقط اندیشمندان غربی می­دانند نه مردم. یعنی هیچکس نمی­تواند از تئوری سکولاریسم دفاع کند.

انقلاب اسلامی در شرایطی که خلاء تئوریک و بن بست تئوریک اتفاق افتاده، بروز می­کند و بنیان تفکر غربی را نشانه می­گیرد و معتقد است که دنیا و آخرت از هم جدایی پذیر نیست.

غرب فهمید که اگر این اندیشه به کشورهای دیگر برسد، بنیان آنها را برمی­اندازد.

سکولاریسم یک نتیجه دارد و آن این که:

 اگر بین دنیا و آخرت هیچ ارتباطی نیست و باید وحی را کنار بگذاریم، با چه مبنا و معیاری باید در دنیا حکومت کرد؟

اگر وحی را کنار بگذاریم، ابزارهای ما فقط عقل و تجربه است. البته عقلی که کانت می­گوید. یعنی عقلی که خدا را نمی­تواند بفهمد (چون عقل خدا را به انسان نشان می­دهد) عقلی که چشمش کور شده است.

هر انسانی که عقل دارد، حق قانونگذاری و حکومت دارد البته در محدوده خودش و زندگی خودش. یعنی همان اومانیسم (انسان خدایی). یعنی انسان خداست. حالا انسان در چه چیز خداست؟ در ربوبیت تکوینی و تشریعی، نه در خالقیت و وجوب وجود. که تکوینی­اش به تکنولوژی برمی­گردد و تشریعی­اش به قانونگذاری.

پس نتیجه سکولاریسم و اومانیسم این است که انسان منبع ذاتی مشروعیت است، و در نتیجه لیبرالیسم پیدا می­شود.

لیبرالیسم یعنی اباحی گری. یعنی انسان چون خداست، هرکاری برایش مباح است و زشت و قبیح معنا ندارد. من این کار را خوب می­دانم، پس برای من خوب است، شما بد می­دانی برای شما بد است. نتیجه­اش می­شود نسبیت اخلاق.

مثلث تمدن غرب سه ضلع دارد: سکولاریسم – اومانیسم – لیبرالیسم

حالا لیبرالیسم در حکومت چه نتیجه­ای می­دهد؟ چه کسی حاکم باشد؟ حاکم در زندگی افراد تصرف می­کند و آزادی انسان را محدود می­کند. پس حاکمی مشروعیت دارد که انسان ها به او اجازه دهند. در لیبرال دموکراسی، انسان منبع ذاتی مشروعیت قانون و حکومت است. یعنی اگر حاکمی اذن مردم را نداشته باشد، نامشروع است و حق حکومت ندارد.

دموکراسی در لغت یعنی حکومت مردم بر مردم. در اصطلاح، دو اصطلاح عمده دارد: 1- مقبولیت. که این حرف غرب نیست. 2- اراده انسان مشروعیت بخش است. هم در بعد قانونگذاری و هم در بعد حکومت. چون انسان خداست.

در دیدگاه غرب، نقش مردم در مقبولیت و مشروعیت صد درصد است و مقبولیت و مشروعیت از هم تفکیک ناپذیر است، به خلاف اسلام.

نقد مبنایی این دیدگاه:

خدا مالک است و انسان مِلک خداست. پس چه کاره است که حق به کسی بدهد.

عده­ای می­گفتند دموکراسی هیچ ربطی به دین ندارد.

جواب: اگر معنای مردم سالاری این است که اراده مردم مشروعیت می­دهد، بله این با دین سازگاری ندارد، ولی ما این را نمی­گوییم.

نقد دیگر لیبرال (مردم سالاری لیبرال) :

اولین و مهمترین اشکال این تئوری این است که این تئوری تناقض دارد. تناقض یعنی دو طرف تناقض هیچ گاه به وجود نمی­آید. امتناع ذاتی دارد. اگر تئوری لیبرال دموکراسی تناقض دارد، یعنی هیچ گاه در عمل چنین چیزی نداشته­ایم. یعنی در این دویست سالی که این ها مدعی­اند که لیبرال دموکراسی داشته­اند، سر بشر کلاه گذاشته­اند.

تناقض تئوری یعنی این که مردم سالاری با لیبرال تناقض دارد. چون در مردم سالاری لیبرال می­گوییم مردم هرچه دلشان خواست. خوب مردم امروز لیبرال می­خواهند، شاید فردا دین بخواهند. اما لیبرالیسم می­گوید مردم فقط باید لیبرالیسم را بخواهند. مردم حق ندارند غیر لیبرال بخواهند. پس تئوری تناقض دارد. اگر می­گویید حق ذاتی با مردم است، نمی­شود برای مردم چارچوب تعیین کرد. اما لیبرالیسم می­گوید حق ذاتی با مردم است به شرطی که لیبرال را بخواهند. پس این تئوری اصلاً قابلیت اجرا ندارد. البته اندیشمندان غربی از ابتدا این را می­دانستند، اما فکر نمی­کردند زمانی بیاید که مردم چیزی غیر از لیبرال بخواهند. گفتند دنیا را طوری تربیت می­کنیم که بچه از وقتی به دنیا بیاید، فقط لیبرالیسم را بخواهد. پس فاتحه دین خوانده است. مثلاً گفتند حماس غلط است، چون خلاف اصول لیبرالیسم عمل می­کند. یعنی اصل با لیبرال است نه مردم. در واقع حق با سرمایه­دارانی که پشت این تفکر هستند می­باشد و سر مردم را کلاه گذاشتند و الکی گفتند حق با مردم است. اما در جایی که مردم خدا را می­خواهند، می­گویند باطل است. بشریت را بازی دادند. لیبرالیسم ضامن حفظ قدرت و ثروت اقلیت شیطان پرست دنیاست. حیا و وجدان را از بین بردند و این چون موافق هوای نفس است و برای اکثر انسان ها دلچسب است، طرفدار پیدا کرد. کلینتون گفت ما همه وظیفه داریم از اسرائیل حمایت کنیم، چون اسرائیل دارد برای ارزش های دنیای لیبرال می­جنگد.

اشکال دوم این تئوری:

حاکمی که رای اکثریت (5+1) را دارد. اکثریتی که رای داده­اند، حق دارند و در مقابل تکلیف هم دارند. اما اقلیتی که رای نداده­اند حق ندارند، تکلیف هم ندارند. یعنی حق اعتراض ندارند و مردم هم نمی­توانند حاکم را نخواهند.

اشکال سوم:

کدام آدم عاقلی می­گوید حق و باطل با مردم است؟ قانون تأثیر حقیقی در زندگی مردم دارد و حقیقت و واقعیت تابع نظر مردم نیست. چگونه عقل اجازه می­دهد که بگوید حق و باطل تابع نظر افراد است. اکثر مردم نسبت به حق جهل دارند. اکثر مردم هم دنبال هوای نفسند. پس نمی­توانند حق را درست تشخیص دهند.

مردم سالاری جز در نظام دینی محقق نمی­شود. مردم سالاری واقعی بدون دین امکان پذیر نیست. حکومت دینی هم بدون مردم سالاری امکان پذیر نیست. فقط دین، مردم سالار است. مردم سالاری غیر دینی، تناقض است.

ما مردم سالاری را از یک جهان بینی دینی اخذ می­کنیم نه از غربی ها. آیه 25 سوره حدید بیانگر همین جهان بینی دینی است که مردم سالاری را ضروری می­داند. و این برمی­گردد به خداشناسی که اساساً خدا عالم را برای چی خلق کرد؟ خدا عقل و حق انتخاب داده. حق انتخاب، تبعات دارد. ممکن است این راه انتخاب شود یا آن راه. خدا می­خواهد ببیند کدام عاقلی است که علیرغم زمینه و میل به فجور، تقوی را انتخاب کند و برای همین مردم را خلق کرده. این خدا بطور جدی خواست و اراده­ی مردم برایش مهم است. عقل (ابزار درونی) و پیامبر (ابزار بیرونی) داده تا مردم دین را انتخاب کنند.

در نامه­ی حضرت علی (ع) به مالک اشتر، محتوای مردم سالاری دینی وجود دارد.

خطبه­ی حضرت زهرا (س) که در بستر بیماری در جمع زنان فرمودند هم همینطور است. به نقل از قرآن می­فرماید: أنلزمکموها و أنتم لها کارهون؟ ما حجت را تمام می­کنیم و برهان و استدلال می­آوریم ولی هیچ الزامی وجود ندارد. اگر نمی­خواهید، نخواهید. اگر خواست مردم مهم نبود، چرا امام زمان (عج) غایب می­شود. خدا با معجزاتش امام را حاکم می­کرد. خواست مردم باید پشت نظام ولایی باشد. "مردم سالاری" این جزء اصول است و هرگز تغییر نمی­کند. ولی شکل اجرا و نحوه­ی انتخابات و .... ممکن است تغییر کند.

چه کسی حقیقتاً به خواست و اراده­ی مردم احترام می­گذارد؟ جز ولیّ خدا کسی نمی­تواند. چون او حب دنیا ندارد و تماماً وجودش خالص برای خدا شده، هرگاه مردم نخواهند، صندلی قدرت را رها می­کند. کسانی که همه­ی زندگی شان شهوت و ثروت و قدرت است، عالم را به آتش می­کشند تا به خواسته شان برسند و چنین کسی به خواست مردم احترام نمی­گذارد. پس جز دین مردم سالار نیست.

پس در غرب چه اتفاقی افتاد که 200 سال حاکم شدند؟

انسان دو بعد دارد: 1- غریزه (حیوانیت)  2- عقل (انسانیت)  نظام غیر دینی، انسان را به حیوان تبدیل کرد و بعد به او حق رأی داد. حیوان هم فقط به لیبرالیسم رأی می­دهد. انسان باید سالار باشد نه حیوان. و حال این که غرب، حیوان سالاری است. فطرت و عقل که بیدار شود، لیبرالیسم دچار مشکل می­شود. لیبرالیسم نمی­تواند با انسانیت کنار بیاید. انسان سالاری فقط در نظام دینی امکان دارد. چون عقل و فطرت انسان را می­برد به سمت خدا.

نظام دینی فقط با انسانیت جامعه را اداره می­کند و اگر مردم عقل و بصیرت نداشته باشند، نمی­توان نظام دینی را اداره کرد. نظام لیبرالیسم هم فقط با حیوانیت جامعه را اداره می­کند و اگر عقل مردم بیدار شود، نمی­توان جامعه را اداره کرد.

شرایط حاکم:

آیا خدا گتره­ای حاکم انتخاب می­کند؟ خدا حکیم است و انتخابش روی حساب است. چه انسانی لیاقت دارد که اذن الهی را برای حکومت دریافت کند؟ عقل می­تواند این را بفهمد.

شرایط حاکم از دیدگاه عقل: 

1- علم به اسلام. چون حاکم می­خواهد اسلام را اجرا کند. باید فقیه باشد. هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون؟

2- صلاحیت اخلاقی و تقوی داشته باشد. هوای نفس را کنترل کرده باشد. هل یستوی الخبیث و الطیب؟

3- مدیریت و تدبیر جامعه داشته باشد. شجاعت، آگاهی به زمان، دوست شناسی و دشمن شناسی. أفمن یهدی الی الحق احق أی یتبع أمن لا یهدّی الّا ان یهدی؟

عقل می­گوید خدا با این سه شرط اذن می­دهد به کسی که در این سه شرط اصلح باشد


[ شنبه 92/7/13 ] [ 10:57 صبح ] [ ذکرِی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 124369