سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت ذکری
 

 

ضرورت حکومت:

جامعه قانون می­خواهد. قانون هم مجری می­خواهد که همان حکومت است.

تمام مکاتب سیاسی جهان (به جز آنارشیست ها) این بحث را قبول داشته اند, چون در غیر این صورت نوبت به بحث های بعدی نمی رسد.

دلایل ضرورت حکومت:

1- ضرورت تآمین نظم و امنیت : بدون نظم و امنیت, هیچ جامعه­ای به سعادت نمی­رسد, و بدون حکومت, نظم و امنیت برقرار نمی­شود.

2- تعلیم و تربیت همگانی : نیاز به تشکیلات دارد.

3- کارهای عمومی : ساختن بیمارستان, مدرسه, جاده و..... به وسیله حکومت انجام میشود.

4- لزوم ایجاد تعادل و فعالیت­های اقتصادی

5- دفاع از تمامیت ارضی

6- رفع اختلافات و مشاجرات (لزوم وجود مرجع برای رفع این اختلافات)

7- وضع قوانین جزئی (قوه مقننه)

آنارشیست­ها می­گفتند اگر ما افراد جامعه را تربیت کنیم, افراد نیازهای جامعه را برطرف می­کنند و نیازی به حکومت نیست.

در پاسخ باید گفت اولا این حرف فقط ایده­آلی است که فقط در ذهن است. چنین جامعه­ای هیچگاه روی زمین ایجاد نشده است. بر فرض که چنین جامعه­ای محقق شد, باز هم حکومت می­خواهیم. چون اختلافات همیشه از روی غرض و مرض نیست. گاهی در اثر جهل است. یعنی هر کس فکر می­کند کار خودش درست است. بنابراین باز نیاز به مرجع و حکومت هست.

ثانیا در صورت حمله دشمن چه می­کنید؟ تا بیایید نیرو جمع کنید, کار تمام است.

ثالثا برای تعلیم و تربیت عمومی هم نیاز به سازمان و حکومت داریم.

مشروعیت حکومت:

این بحث در تمام مکاتب سیاسی اهمیت فوق العاده دارد و تمام اختلافات و دعواها اینجاست.

مشروعیت در لغت به معنای قانون است. یعنی قانونی بودن. چون ما قانون را قانون اسلام می­دانیم, مشروعیت را به معنای اسلامی بودن به کار می­بریم.

مشروعیت در اصطلاح سیاسی, یعنی حقانیت.

سؤال مشروعیت در نظام سیاسی این است: چه کسانی حق قانونگذاری در جامعه دارند؟ و سپس چه کسی حق حکومت دارد؟ یعنی اگر پذیرفتیم که حکومت ضرورت دارد, حالا چه کسی حق حکومت دارد؟

دلیل اهمیت بحث حق:

چون حق و تکلیف, تلازم عقلی دارند. یعنی اگر حقی برای شخص یا اشخاصی اثبات شود, در مقابلش برای شخص یا اشخاصی تکلیف اثبات می­شود.

اگر قانونگذار نتواند حقانیت خود را اثبات کند, در مقابلش هیچ کس تکلیف اطاعت ندارد, و اگر توانست اثبات کند, بقیه تکلیف اطاعت دارند و اگر اطاعت نکنند مستحق عقابند.

در مشروعیت حکومت دو دیدگاه عمده وجود دارد که تمام مکاتب بشری را شامل می­شود:

1- مشروعیت ذاتی فرد یا گروه خاص. یعنی از خودش دارد و کسی به او نداده است.

2- عدم مشروعیت ذاتی فرد یا گروه خاص.

توضیح دسته اول:

سؤال: مصداق فرد یا گروه چیست؟

جواب: 1- قدرت فیزیکی برتر. یعنی هر کس زورش بیشتر است, ذاتا مشروعیت دارد. طرفداران این نظریه, نیچه, ماکیاولی و .... هستند.

2- قدرت مالی برتر. سرمایه­دار و ثروتمند حق ذاتی دارد.

3- نژاد برتر. یک نژاد خاص حق ذاتی دارد. مثل نازیسم, یا طرفداران نژاد آریایی

4- قدرت فکری برتر. نخبگان حق ذاتی دارند. افلاطون می­گفت فلاسفه حق دارند.

توضیح دسته دوم: اگر هیچ حاکمی ذاتا مشروعیت ندارد, پس چه کسی به او مشروعیت می­دهد تا به دنبال آن, تکلیف اطاعت برای مردم حاصل شود؟ بدون منبع مشروعیت, به نتیجه نمی­رسیم.

این دیدگاه, دیدگاه لیبرال دموکراسی غرب و دیدگاه اسلام است. البته لیبرال دموکراسی در تئوری این حرف را می­زند نه در عمل. اختلاف لیبرال دموکراسی و اسلام بر سر منبع مشروعیت است.

دیدگاه اسلام: اگر حاکم ذاتا مشروعیت ندارد, باید از منبعی که ذاتا مشروعیت دارد مشروعیت بگیرد.

ریشه­ی اصلی تمام ادیان الهی, توحید است. توحید یعنی خدا یکی است. خدا در چه چیز یکی است؟ اینجاست که بحث مراتب توحید مطرح می­شود.

خدا در ده چیز یکی است:

1- توحید در وجوب وجود. یعنی هیچ کس جز خدا واجب الوجود نیست.

اگر کسی این مرتبه را بپذیرد, عقلا و منطقا تمام مراتب دیگر را باید بپذیرد. و نیز باید عقلا تا شخص ولی فقیه را بپذیرد (که این مطلب تا انتهای بحث, اثبات خواهد شد.)

2- توحید در خالقیت. غیر خدا همه مخلوقند. این نتیجه شماره 1 است. چون اگر بگوییم غیر از خدا خالق دیگری داریم، می­گوییم آن خالق دوم، وجودش مال خودش است یا نه؟ پس مقدمه اول رد می­شود. در نتیجه باید این مرتبه را بپذیریم.

3- توحید در ربوبیت تکوینی. یعنی در اداره عالم هستی. چه کسی احتیاجات مخلوق را برطرف می­کند؟ آیا کسی غیر از خالق؟

اینکه می­گوییم فقط خدا خالق است یا فقط خدا ربوبیت دارد، یعنی به طور مستقل. اما به اذن خدا، خالقیت و ربوبیت ممکن است و منافات با توحید ندارد. مثلا حضرت عیسی خلق می­کند به اذن خدا. و ملائکه کار انجام می­دهند به اذن خدا.

تا اینجا حیوانات و جمادات تکمیلند و فقط به ربوبیت تکوینی نیاز دارند. اما انسان علم و آگاهی دارد و حق انتخاب. انسان علاوه بر ربوبیت تکوینی به چیز دیگری هم نیاز دارد. چون حق انتخاب دارد به قانون نیاز دارد که به او بگوید کدام راه او را به سعادت می­رساند.

معنای توحید در ربوبیت تکوینی، توحید در مالکیت است. فقط خدا مالک هستی است. چون او خلق می­کند، او اداره می­کند، و هیچ کس هم کاره­ای نیست. مخلوق، ملک خداست. مالک مستقل در دنیا نداریم. همه مالکیت­ها به اذن خداست.

 4- توحید در ربوبیت تشریعی:

انسان قانون می­خواهد. هم در مورد خودش، هم در مورد جامعه و هم در مورد طبیعت. برای تصرف در خودش، انسان­های دیگر و طبیعت.

چه کسی حق قانونگذاری برای انسان در این سه حوزه را دارد؟ در ملک، چه کسی حق قانونگذاری دارد؟ فقط مالک. ما ملک خداییم، پس فقط خدا حق قانونگذاری دارد و به دنبال آن حق حکومت فقط مال خداست.

ما دو نوع مِلک داریم: 1- مِلک حقیقی: وجود مملوک وابسته به وجود مالک است. مثل تصویر ذهنیِ ما. 2- مِلک اعتباری: وجود مملوک وابسته به وجود مالک نیست. مثل اموالی که داریم.

عقل می­گوید در ملک اعتباری، حق تصرف بی اجازه نداری. پس در ملک حقیقی که حتما اجازه نداری. پس در عالم هستی، هیچ کس جز خدا حق تصرف ندارد.

اصطلاح قرآنیِ غصب، طاغوت است. طاغوت یعنی شخص یا اشخاصی که بدون اذن خدا، حق تصرف برای خودشان قائلند.

5- توحید در الوهیت: اله یعنی سزاوار پرستیدن. پرستش یعنی اطاعت همراه با خضوع. بقیه کاره­ای نیستند و نقشی در عالم ندارند که بخواهیم از آن ها اطاعت کنیم.

6- توحید در عبادت. ایاک نعبد

7- توحید در استعانت. ایاک نستعین. فقط از خدا باید کمک گرفت، چون او همه کاره است و بقیه هیچ کاره.

8- توحید در خوف و رجا.

9- توحید در محبت. فقط خدا را باید دوست داشت. انسان چیزهایی را دوست دارد که با طبعش ملائمت دارد و زیباست. هیچ کس زیباییش از خودش نیست. انسان موحد در پس هر زیبایی، خالق آن را می­بیند.

10- شهود عینی فقر ذاتی عالم نسبت به خدا. این آخرین مرتبه­ی سیر و سلوک است. چون تا شماره­ی 9 انسان می­داند که خدا همه کاره است و انسان، هیچ کاره. ولی در این شماره، انسان می­بیند که خدا همه کاره است و انسان هیچ کاره.

شرط اسلام، پذیرش توحید است. تا کجا را انسان باید بپذیرد تا مسلمان نامیده شود؟ تا توحید در الوهیت. چون می­گوییم: اشهد ان لا اله الا الله. از مرتبه­ی 6 به بعد، مراتب اخلاقی است.

س: اگر کسی تا مرتبه­ی 5 را نپذیرد، آیا فرقی می­کند که تا چند را قبول کرده؟ تا مرتبه­ی 2 بوده یا 3 یا 4؟

ج: نه. یا باید تا مرتبه­ی 5 را بپذیرد، یا فرقی ندارد که تا چند را قبول کرده. توحید مثل داروی ترکیبی است که باید 5 چیز ترکیب شود تا نتیجه دهد. اگر یک موردش نباشد، ترکیب ناقص است و به سعادت نمی­رساند. حتی کسی که از این 5 تا تعداد بیشتری را قبول کرده و وضعش بدتر است از کسی که اصلا هیچ کدام را قبول نکرده.

قرآن در این مورد دو مثال دارد:

یکی داستان یهود و بنی اسرائیل است و یکی شیطان. شیطان جنی است که شش هزار سال عبادت خدا کرده و در مقام ملائکه قرار گرفته، اما کافر و ملعون شد. چه اتفاقی افتاد که چنین شد و سردسته­ی کفار و جهنمیان شد؟

شیطان، واجب الوجود را قبول داشت، خالقیت را قبول داشت (خَلَقتَنی) ربوبیت را قبول داشت (رَبِّ). شیطان ربوبیت تشریعیِ خدا را رد نکرد. فقط یک حکم را قبول نکرد. (کافرپاستوریزه)

امام صادق (ع) می­فرماید: شیطان به خدا گفت خدایا سجده بر آدم را بردار، تو را عبادتی می­کنم که جن و انس نکرده باشند.

خدا بخاطر رد یک حکم، او را مطرود، ملعون، رجیم و ... کرد.

یعنی خدا می­گوید نگویید فلانی سابقه­اش خیلی زیاده. سابقه­ از شیطان بالاتر؟ ولی در طول تاریخ اسلام، سابقه همیشه ملاک بوده است! در حالی که سابقه ملاک نیست.

اگر نماز بخوانی، روزه بگیری، و.... ولی ولیّ فقیه را قبول نکنی، چه فرقی با شیطان است؟

اگر بیش از یک حکم را هم قبول نکنی که دیگر وضعیتت خیلی خراب است.

الذین یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض ... اولئک هم الکافرون حقا      سوره نساء

و من لم یحکم بما انزل الله ... فاولئک هم الظالمون.... هم الفاسقون ... هم الکافرون       سوره مائده

در قانون، هم خدا مستقیم قانونگذاری می­کند و هم اذن می­دهد به کسی. اما در بحث حکومت، فقط با واسطه است. حکومت مستقیم خدا بر بشر نداریم. حتما باید انسانی که اذن داشته باشد حکومت کند.

اگر ثابت شد که خدا به انسانی اذن حکومت داده، اگر کسی حکم آن انسان را نپذیرد، کافر است و کفرش مثل کفر شیطان است.

اگر ثابت کردیم که خدا به شخص ولیّ فقیه اذن حکومت داد و کسی نپذیرفت، کافر شده است. (البته بین رد حکم و عمل نکردن به حکم فرق است. اگر حکم را رد نکند ولی در عمل کوتاهی کند کافر نیست.)

این کفر، کفر باطنی است و چون شخص، شهادتین گفته، نجس نیست. فرق باطنی و ظاهری، بعد از مرگ است که کافر باطنی هم می­رود کنار کافر ظاهری. ولی در دنیا کافر باطنی در کنار مسلمان است.

در خطبه­ی قاصعه، حضرت علی (ع) می­فرماید: حکم خدا در آسمان و زمین یکی است. هر کس حکم الهی را رد کند، کافر است و شیطان. و کاری که خدا با مَلَکش کرد با شما هم می­کند.

نقد مکاتب دیگر:

در نقد، همیشه طرف اول باید ادعایش را ثابت کند.

ما هیچ جا نداریم که کسی دلیل عقلی بیاورد که ثروت یا قدرت یا ... مشروعیت ذاتی دارد. چون اصلا دلیل ندارد و نمی­توانند دلیلی بر اثبات حرفشان بیاورند. خلاف عقل و فطرت است و عقل و فطرت آن را رد می­کند.

این منطق، با این که خلاف عقل و فطرت است ولی در طول تاریخ پیش رفته است.

قرآن استدلال مخالفت با انبیا در طول تاریخ را یک چیز می­داند. این که چرا پول و قدرت نداری.

حالا این منطق چرا پیش رفته؟ قرآن می­گوید به خاطر هوای نفس است. اکثر مردم عاشق پول و قدرتند. یا دارند و یا در حسرت آن هستند. (ارایت من اتخذ الهه هواه) چنین کسی می­رود سراغ کسانی که پول و قدرت دارند و آن ها را خدای خود قرار می­دهند.

در مورد برتری نخبگان، فرض کنیم کسی قدرت فکری خیلی بالایی دارد، آیا هیچ عقلی مرا ملزم می­کند که حرف او را گوش کنم؟ می­توانم بروم و حرف او را گوش کنم، اما ملزم نیستم. فهم برتر، مالکیت نمی­آورد و حق ایجاد نمی­کند.

 

یک رد مبنایی: اگر ما پذیرفتیم که خدا مالک هستی است، نه قدرتمند، نه ثروتمند، نه متفکر، و.... کاره­ای نیستند، پس باید برویم سراغ مالک قدرت و ثروت و فکر، نه سراغ مملوک.


[ شنبه 92/7/13 ] [ 10:56 صبح ] [ ذکرِی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 126084